1 ای ز خورشید رای روشن تو جوهر عقل کرده استمداد
2 وی ز نوک سیاه خامه تو برده جان عطارد استعداد
3 خط تو و استقامت الفش ارم مطلقست و ذات عماد
4 لب و دندان و چشم حورالعین گه زسین تو زاد و گاه از صاد
1 ای نقشبند عالم جان اندرین جهان نی نی که نیست هیچ پذیرای نقش جان
2 تو صورت جمالی لابل که گشته معنی آن که خود نبود صورتی روان
1 حبذا ای نسیم جان پرور وی مبارک پی خجسته ا ثر
2 ای زفر تو خاک دیبا پوش وی زدست تو آب جوشنگر