- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز درد می دل زهاد با صفا نشود که چشم آبله روشن به توتیا نشود
2 پس از فراق، قلم نیست بر شکسته دلان چو نی جدا ز شکر گشت بوریا نشود
3 جدا فتاده ام از کاروان در آن وادی که ناله جرس از کاروان جدا نشود
4 گرفته ای پی طول امل به عنوانی که هیچ کور چنان پیرو عصا نشود
5 تا ز خود گم نشود دل به هدایت نرسد درد درمان نشود تا به نهایت نرسد
6 راه طی گشت و همان دوری منزل برجاست که شنیده است که منزل به نهایت نرسد؟
7 ستم این است که می فهمد و می پوشد چشم کاش آن شوخ به مضمون شکایت نرسد