1 ز عالم رفت آن شاه قلی نام که با اقبال و دولت همنشین بود
2 چو تقدیر آمد از تدبیر درماند چه تدبیر اینزمان تقدیر این بود
3 چو جستم از خرد تاریخ فوتش خرد فرمود تقدیر اینچنین بود
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را