ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری از فرخی یزدی غزل 7

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را

1 ز بس ای دیده سر کردی شب غم اشکباری را بروز خویش بنشاندی من و ابر بهاری را

2 گدا و بینوا و پاکباز و مفلس و مسکین ندارد کس چو من سرمایه بی اعتباری را

3 چرا چون نافه آهو نگردد خون دل دانا در آن کشور که پشک ارزان کند مشک تتاری را

4 غنا با پافشاری کرد ایجاد تهی دستی خدا ویران نماید خانه سرمایه داری را

5 وکالت چون وزارت شد ردیف نام اشرافی چه خوب آموختند این قوم علم خر سواری را

6 ز جور کارفرما کارگر آنسان بخود لرزد که گردد روبه‌رو کبک دری باز شکاری را

7 ز بس بی آفتاب عارضت شب را سحر کردم ز من آموخت اختر، شیوه زنده داری را

عکس نوشته
کامنت
comment