1 غم تو خجسته بادا، که غمیست جاودانی ندهم چنین غمی را بهزار شادمانی
2 منم آنکه خدمت تو کنم و نمی توانم تویی آنکه چاره من نکنی و می توانی
1 روز رزم او چو رایتهای او صف بر کشند اختران از بیم سر در نیلگون چادر کشند
2 تیغ جان آهنج او چون بر کشد سر از نیام خلق باید تا بمیدانش تن بی سر کشند
1 هرگز نبود خار بشوری چو نمک وز کاه چگونه می بسازند کسک؟
1 این سرو تاج غزان و آن کت مهراج هند این کله خان چین و آن کمر قیصری