1 غم تو خجسته بادا، که غمیست جاودانی ندهم چنین غمی را بهزار شادمانی
2 منم آنکه خدمت تو کنم و نمی توانم تویی آنکه چاره من نکنی و می توانی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد که از خمار شبانه نشاط خواب کنند
1 گرفت آب کاشه ز سرمای سخت چو زرین ورق گشت برگ درخت
1 ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل من شیفته و فتنه آن سنبل و آن گل
2 زلفین تو قیریست بر انگیخته از عاج رخسار تو شیریست بر آمیخته بامل
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به