1 عشق تو و محنتی ز سر تازه در شهر فکنده باز آوازه
2 سبحان الله که هر غمی کاید چون پای برون نهد ز دروازه
3 یکسر سوی دل همیرود گویم هان کیست منم کئی غم تازه
4 ننگم زوجود خویش میآید کاین کار زحد گذشت و اندازه
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 باد عنبر بیز بین کز روضه حور آمدست این گوهر باش بین کز چشمه نور آمدست
2 از نسیم آن هوا پر مشک و عنبر شداست وز سر شک این جهان پر در منثور آمدست
1 روی یارم ز آفتاب اکنون نکوتر میشود تا به گرد ماه از مشک چنبر میشود
2 مرکز شمشاد او از لعل و یاقوت آمدست پر او ز دیبای او از مشک و عنبر میشود
1 بذروه ملکوت آی ازین نشیمن خاک که نیست لایق تخت ملوک تحت مغاک
2 بخاک بازده این خاک و سوی علو گرای که جان پاک سزا نیست جز بعالم پاک
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به