1 عشق تو و محنتی ز سر تازه در شهر فکنده باز آوازه
2 سبحان الله که هر غمی کاید چون پای برون نهد ز دروازه
3 یکسر سوی دل همیرود گویم هان کیست منم کئی غم تازه
4 ننگم زوجود خویش میآید کاین کار زحد گذشت و اندازه
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی قدرت از عالم فکر برتر وجود تو بر فرق ایام افسر
2 جلال تو از فکرت عقل بیرون کمال تو از مدرج وهم بر تر
1 زهی حکم تو چون شمشیر قاطع زهی رای تو چون خورشید ساطع
2 امام شرق رکن الدین صاعد که هستی در فنون علم بارع
1 گر کسی فیض جان همی بخشد شاه گیتی ستان همی بخشد
2 شاه غازی سپهبد اعظم کاشکار و نهان همی بخشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به