1 (ای لعل تو جان بخش ترا ز عیسی مشرب چشم تو فریبنده تر از لولی مشرب)
2 (در خار و گل دهر به یک چشم نظر کن سرچشمه خورشید شو از معنی مشرب)
3 (چون ابر شب جمعه گران است به خاطر از خشک مزاجان ریا دعوی مشرب)
1 چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟ خون دل چندان نمی یابم که بس باشد مرا
2 مد آهم، سرکشی با خویشتن آورده ام نیستم آتش که رعنایی ز خس باشد مرا
1 صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا در کمند وحدت آوردند آهوی ترا
2 آستین افشانی بی جای این تردامنان کرد محتاج شراری شعله روی ترا
1 من ملایم کردم از آه آسمان سخت را نرم از آتش می توان کردن کمان سخت را
2 سختی ایام را مردن تلافی می کند عذرخواهی هست چون مغز استخوان سخت را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم