- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی تو پنداریکه بیداری ولی در خواب خرگوشی
2 لب عیسی دم جانبخشی اورا خدا دادش تو باری از حسد ایچشمه حیوان چه میجوشی
3 من از شیرین لبت ایمه بتلخی میخورم حسرت تو باری خون تلخ من عجب شیرین همی نوشی
4 چه سازم با فغان گر روی زرد از دیگران پوشم برو ای اشک خونین پرده بر کارم چه میپوشی
5 چو اهلی گر خموشم صد علم زد بر فلک آهم ز بیداد فغان فریاد میدارم ز خاموشی
6 با چنین رویی که پنهان شد ز شرم او ملک کی شدی خورشید پیدا گر حیایی داشتی
7 پیش اهلی با چنین رسوایی و شرمندگی هرکه مجنون را بدیدی عاقلی پنداشتی