1 ای غمزه خون ریز تو خونم به افسون ریخته افسون چشم کافرت زینگونه صد خون ریخته
2 تا هر که باشد یار تو، بیخود شود در کار تو ای زیر لب گفتار تو در باده افیون ریخته
3 ای آنکه گردون چند گه می داشت در خونم نگه زین هر دو چشم روسیه شد اینک اکنون ریخته
4 نی سرو، ای شاخ رطب، کان قامت زیباسلب از نقره خام، ای عجب، نخلی ست موزون ریخته
5 هر جا که اشکم تاخته آهم علم افراخته هامون ز دریا ساخته، دریا به هامون ریخته
6 خواهم بپرم بر سما کز جور تو گردم رها صد گونه باران بلا گردد ز گردون ریخته
7 ای کرده خسرو را زبون هرگز نپرسیده که چون خون کرده دل را در درون وز دیده بیرون ریخته
دیدگاهها **