- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ایکه بر عاشق نگاه از لطف و احسان میکنی گوییا بر عاشق خود مردن آسان میکنی
2 آمدی چونسرو و بستان خانه گلشن ساختی گر بنوشی ساغری عالم گلستان میکنی
3 دل بصد جا میرود هرگه ز مجلس میروی جان من بنشین که دلها را پریشان میکنی
4 گنج مهرت چون نهادی در دل ما عاقبت خانه ما بر سر این گنج ویران میکنی
5 بسکه مژگان درازت میخلد در جان من تا نگه کردم مرا صد رخنه در جان میکنی
6 یوسف گمگشته در معنی تویی خود را بیاب نکته یی گفتم اگر سر در گریبان میکنی
7 داغ دل چون غنچه اهلی تا بکی پوشی ز خلق روشنست این نکته بر ما گرچه پنهان میکنی
8 دیوانه نیم من که شدم بسته آن زلف دیوانه تویی خواجه کزین سلسله جستی
9 اهلی ز سگان تو خجل گشت که هرگز لاغرتر از این صید به فتراک نبستی