1 عشق بر من بزیان آوردی کار من باز بجان آوردی
2 سرکشی باز گرفتی بر دست می نگویم که چه مان آوردی
3 آن همه دوستی و آنهمه عهد وه که نیکو بزبان آوردی
4 دادی از دست سررشته وصل پای هجران بمیان آوردی
5 بود فارغ ز شکایت دل ما کار او باز بدان آوردی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 اندیشه دل دراز میبینم بر دل در درد باز میبینم
2 بربود فلک امید من یکیک یارب که چه ترکتاز میبینم
1 زهی قدرت از عالم فکر برتر وجود تو بر فرق ایام افسر
2 جلال تو از فکرت عقل بیرون کمال تو از مدرج وهم بر تر
1 مرا باری در ینحالت زبان نیست دل اندیشه و طبع بیان نیست
2 چگونه مرثیت گویم شهی را که مثلش زیر چرخ آسمان نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به