یاری از جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 63

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

آثار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود

1 یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود دادیم بدو جان و دل و مصلحت آن بود

2 چون دیدمش از دور بدانشکل و بدان قد گفتم که جفاکار بود راست چنان بود

3 فی الجمله مرا زیروزبر کرد که در عشق من سست عنان بودم و او سخت کمان بود

4 گر هیچ ننالم زغمش گوید خاموش انصاف بده خامش ازین بیش توان بود

5 در من نگرد ناگه یعنی که ندانم گوید چه رسید او را بیچاره جوان بود

6 زودا که بانگشت بهم باز نمایند کاین گور فلانست که دربند فلان بود

عکس نوشته
کامنت
comment