1 به بوی گل ز خواب بیخودی بیدار شد بلبل زهی خجلت که معشوقش کند بیدار عاشق را
1 التفات زاهدان خشک، تر سازد مرا گرمی افسردگان افسرده تر سازد مرا
2 اشک نیسانم، گدایی دارم از بحر گهر چون صدف دامان پاکی، تا گهر سازد مرا
1 چشم می پوشی ازان رخسار جان پرور چرا؟ می کنی آیینه را پنهان ز روشنگر چرا
2 غیرتی کن چون گهر جیب صدف را چاک کن می خوری سیلی درین دریای بی لنگر چرا
1 از سر زلف تو بر دل کار مشکل شد مرا این ره پر پیچ و خم بر پا سلاسل شد مرا
2 تخم امیدی که دل در سینه خرمن کرده بود در زمین شور دنیا جمله باطل شد مرا
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به