با جان چو شد سرشته غم عشق از اهلی شیرازی غزل 593

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

با جان چو شد سرشته غم عشق چون رود

1 با جان چو شد سرشته غم عشق چون رود جان را برون کنم مگر این غم برون رود

2 هر عاقلی که شیفته روی و موی تست آخر چو شمع بر سر داغ جنون رود

3 منعم مکن ز گریه خون کز فراق تو دردی برون ز سینه به هر قطره خون رود

4 توسن بعشوه تند مران از خدا بترس زور تو چند بر سر مور زبون رود

5 ناصح برو که صبر و سکون کار عشق نیست کار خرد بود که به صبر و سکون رود

6 گر کوهکن فرو نخورد گریه های خون خوناب حسرت از جگر بیستون رود

7 اهلی چو لاله سینه بناخن چه بر شکافت باور مکن که داغ تواش از درون رود

عکس نوشته
کامنت
comment