- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای باد، حدیث دلم آنجاش بگویی در گوشه ای در گوش به تنهاش بگویی
2 از هر نمط آنجا سخنی درفگنی، پس زانگونه که دانی سخن ماش بگویی
3 از غمزه او هست همه شهر به فریاد آهسته بدان غمزه رعناش بگویی
4 با دامن پر خون چو به بازار فتادم حال من تر دامن ترساش بگویی
5 گستاخی بوسه نکنم، لیک پیامی از هر لب من با کف هر پاش بگویی
6 گفتی که کشد دردت از نام تو، گویم «ای کاش بگویی و ز ما کاش بگویی!»
7 داد داده اویم، اگر امروز دهم جان فردا خبری از پی فرداش بگویی
8 چون مردن من زحمت آن پاش تیرزد این چاش مخوانی و همانجاش بگویی
9 هر چند دل خسرو ازو سوخت، نخواهم کش هیچ ملامت کنی، اماش بگویی