1 چه شد دگر که فغان از دلم خروش کشید؟ لباس عافیتم دست غم ز دوش کشید
2 کمان حسن که در بند ماه کنعان بود خط سیاه تو از گوش تا به گوش کشید
1 چون کند آن غمزه خونریز عریان تیغ را بخیه جوهر شود زخم نمایان تیغ را
2 ریخت خون عالم و مژگان او خونین نشد تیزی سرشار سازد پاکدامان تیغ را
1 پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
2 صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
1 ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را
2 سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم