1 هر کس که از رخ تو نظر آب می دهد خرمن به برق و خانه به سیلاب می دهد
2 در خون یک جهان دل بی تاب می رود مشاطه ای که زلف ترا تاب می دهد
3 صیدی که بی قراری وحشت کشیده است در چشم دام، داد شکرخواب می دهد
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 روح پاک من کند پاکیزه گوهر تیغ را مشک گردد خون من در ناف جوهر تیغ را
2 خون گرمم گر شود در دل مصور تیغ را موی آتش دیده گردد زلف جوهر تیغ را
1 با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا هر که از خود شد جدا، شد از غم عالم جدا
2 نان جو خور، در بهشت جاودان پاینده باش کز بهشت از خوردن گندم شده است آدم جدا
1 گر چه جان ما به ظاهر هست از جانان جدا موج را نتوان شمرد از بحر بی پایان جدا
2 از جدایی، قطع پیوند خدایی مشکل است گر شود سی پاره، از هم کی شود قرآن جدا
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **