- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر آنکه سخت به من لاف آشنائی زد بروز سختی من دم ز بی وفائی زد
2 به بینوائی خود شد دلم چو نی سوراخ دمی که نی به نوا داد بینوائی زد
3 دکان پسته بی مغز بسته شد آن روز که با دهان تو لبخند خودنمائی زد
4 دریده چشمی نرگس ببین که چشم ترا بدید و باز سر از گل ز بیحیائی زد
5 فدای همت آن رهروم که بر سر خار هزار افسر گل با برهنه پائی زد
6 ز شوخ پارسی آن شیخ پارسا چه شنید که پشت پا به مقامات پارسائی زد
7 مقام شانه به سر شد از آنکه سر تا پای همیشه دست به کار گره گشائی زد
8 به روزگار رضا هر که را که من دیدم هزار مرتبه فریاد نارضائی زد
9 به ناخدائی این کشتی شکسته مناز که ناخدا نتواند دم از خدائی زد
10 به من غزال غزلخوان من از آن شد رام که فرخی ره او با غزلسرائی زد