سایه کی بر خاک من آن سر و از اهلی شیرازی غزل 644

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

سایه کی بر خاک من آن سر و چالاک افکند

1 سایه کی بر خاک من آن سر و چالاک افکند شمع از آن نبود که هرگز سایه بر خاک افکند

2 من در عمری ز دلتنگی ندارم خنده یی عاقبت چون پسته این غم بر دل چاک افکند

3 تا بکی گرد رهت باد از جبین من برد کی بود کاین طوطیا در چشم نمناک افکند

4 دوزخی گردد هر آن منزل که من منزل کنم بس که آهم آتشی در خاک و خاشاک افکند

5 با چنین آه جر سوزی که اهلی می‌کشد گر نیابد کام خود آتش با افلاک افکند

عکس نوشته
کامنت
comment