- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 وصال تا بشبش بر در تو کیست مگر تنی که جز بسر سر تواند این رفتار
2 خسارت از چه خورم هرگز این سزاست ز عقل چه خود هنر پی نشو و نماست در این کار
3 ولی نبود شکر در خور تو بازم ده که هستم از طلبت زار و تو از آن بیزار
4 اگر ز شاخ شکر گفته ام بهست رواست به خون جگر، حق آنم گهر رواست نثار
5 تابش ببر در تو رخساره خور- هرگز نه سزاست نی گنج زبر سر تو این تاج هنر- بی نشو و نماست
6 نبود شکر خور تو بر شاخ شکر- گفتم بتو راست هستم طلب زر توزان خون جگر- حقا که رواست
تقطیع: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل ,
قافیه: مقید مجرد، مستزاد: مطلق بخروج ,
بحر: هزج اخرب مجبوب مقبوض، مستزاد: مفعول فعول ,
صنعت: مرکب مدور ,