1 کیست آن بی شعور درویشی که همیشه به لب بُوَد خاموش
2 نه کند هیچ گفتگو با کس نه به حرفِ کسی نماید گوش
3 کارهایی کند سفیهانه خارق عادت و مخالف هوش
4 مثلا در هوای گرم تموز خرقۀ پشم افکند بر دوش
5 لیک در عین سَورت سرما تن برهنه نماید از تن پوش
1 خرِ عیسی است که از هر هنری باخبر است هر خری را نتوان گفت که صاحب هنر است
2 خوشلب و خوشدهن و چابک و شیرینحرکات کمخور و پردو و با تربیت و باربر است
1 دیدم و گفتم نادیده اش انگار کنم دل سودا زده نگذاشت که این کار کنم
2 غیر معقول بود منکرِ محسوس شدن من از این یاوه سُرایی ها بسیار کنم
1 پدرش گفته که با من ننشیدند پسرش مُردَم از غصّه خدا مرگ دهد بر پدرش
2 گر بمیرد پدرش جایِ غم و ماتم نیست زنده ام من ، بنوازم ز پدر خوب ترش
1 به انگشتان پا از زیر کرسی ز کس ها کرده ام احوال پرسی
1 ای خایه به دست تو اسیرم بنمودهای از جماع سیرم
2 دستم نشود به تخم کَس بند تا باد تو کرده دست گیرم
1 آب حیات است پدر سوخته حَبِّ نبات است پدر سوخته
2 وه چه سیه چرده و شیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته