کیست در شهر که از دست غمت داد از فرخی یزدی غزل 41

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت

1 کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت

2 گوش فریاد شنو نیست خدایا در شهر ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت

3 خوش به گل درد دل خویش به افغان می گفت مرغ بیدل خبر از حیله صیاد نداشت

4 عشق در کوه کنی داد نشان قدرت خویش ورنه این مایه هنر تیشه فرهاد نداشت

5 جز به آزادی ملت نبود آبادی آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت

6 فقر و بدبختی و بیچارگی و خون جگر چه غمی بود که این خاطر ناشاد نداشت

7 هر بنائی ننهادند بر افکار عموم بود اگر ز آهن، او پایه و بنیاد نداشت

8 کی توانست بدین پایه دهد داد سخن فرخی گر به غزل طبع خداداد نداشت

عکس نوشته
کامنت
comment