آن زمان که بنهادم سر به پای از فرخی یزدی غزل 181

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی

1 آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی

2 تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می‌دوم به پای سر در قفای آزادی

3 با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز حمله می‌کند دایم بر بنای آزادی

4 در محیط طوفان‌زای، ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای آزادی

5 شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار چون بقای خود بیند در فنای آزادی

6 دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین می‌توان ترا گفتن پیشوای آزادی

7 فرخی ز جان و دل می‌کند در این محفل دل نثار استقلال، جان فدای آزادی

عکس نوشته
کامنت
comment