-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 موی سپید چیست ندانی زبان مرگ زیرا که هر که دید ز خود ناامید شد
2 دی از زبان حال همیگفت با دلم چیزی که جان ز ترس چو از باد بید شد
3 گفتا که برگ مرگ بساز ارنخفته تا چند گویمت که زبانم سفید شد
4 اوحدالدین توئی آنکس که ملوک از تو جز لطف کفایت نکنند
5 آن تنجنج بسخنهات کنند که در اخبار و حکایت نکنند
6 بلبلان وقت گل از شاخ درخت جز ثنای تو روایت نکنند
7 نه ز تقصیرست ار حق ترا دوستان تو رعایت نکنند
8 آری آن از عدم توفیق است از سر عقل و درایت نکنند
9 دوستان را چو نخواهید آزرد جرم تا کرده خیانت نکنند
10 ورچه صد جرم کنند از سر عفو شکر گویند و شکایت نکنند
11 چون نباشد گنه از حد بیرون گله بیرون ز نهایت نکنند