1 چه اختیار کسی را ز عاشقان گر یار یکی بلطف بخواند و یکی ز چشم انداخت
2 ببزم شاه دو عودست و هر دو دارد دوست یکی بسوخت در آتش یکی بلطف نواخت
1 گر با تو نیم دولتم ایشوخ بس است این کز دور مرا بینی و گویی چه کس است این
2 گفتی که شبت ناله بسی پست برآید مارا نفسی نیست مگر هم نفس است این
1 اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست ز رشک غیر میسوزم که تاب اینم نیست
2 یکی به کفر خوش است و یکی به دین شادست من از خیال تو پروای کفر و دینم نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به