1 چه اختیار کسی را ز عاشقان گر یار یکی بلطف بخواند و یکی ز چشم انداخت
2 ببزم شاه دو عودست و هر دو دارد دوست یکی بسوخت در آتش یکی بلطف نواخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دید چشمم پای او بر خاک و خاک ره نگشت خاک در چشمم چرا خاک ره آن مه نگشت
2 تا ندادم جان، طبیب دل نیامد بر سرم کس طبیب دردمندان حسبه لله نگشت
1 گرچه از عشق بتان صبر و دل و هوشم شد باز عاشق شدم آن جمله فراموشم شد
2 هیچ سروی نگرفتم به بر از یاد قدش که نه در خون دل آغشته در آغوشم شد
1 کی از لعل تو جان من بیک دیدن بیاساید بیا لب بر لب من نه که جان من بیاساید
2 ترا کاین گلشن خوبی بود از رخ چه کم گردد گر از نظاره مسکینی ازین گلشن بیاساید
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **