- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فلک قدری که هست از عزت و جاه بصورت شه بمعنی چاکر شاه
2 برحمت دستگیر هر بد و نیک چراغ دیده عالم قلی بیگ
3 ز خورشید فزون روشن ضمیری بلند از قدر او نام امیری
4 چنان ضبط امور ملک فرمود که هم حق راضی و هم خلق خشنود
5 همه پرگاروش آن رای گیرد که حق در مرکز خود جای گیرد
6 از آن کوتاه دست شبروان است که شمع او چراغ کاروان است
7 ز عدل او چو مهر و صبح صادق بود با پنبه هم آتش موافق
8 چو آتش هر که باشد تند و سرکش به لطفش میزند آبی بر آتش
9 به حشمت طور درویشانه دارد از و شمع فلک پروانه دارد
10 زهی خلق و کرم کز دور و نزدیک همی گوید دعایش ترک و تاجیک
11 گرش باشد کسی دشمن درین جمع ز سر تا پا برآرد رشته چون شمع
12 الهی تا ز نور شمع خورشید بود روشن چراغ ماه جاوید
13 بکام دوستان کوری بدخواه چراغش زنده باد از دولت شاه