1 از گرانخوابی چو چشم دام آزادیم ما غفلت ما نیست غفلت، خواب صیادیم ما
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 پنبه از بی طالعی ناخن به داغم می زند پرده فانوس، دامن بر چراغم می زند
2 عشقبازان را نسیم زلف می آرد به رقص بوی گل بیهوده خود را بر دماغم می زند
1 نگاه آشنا در چشم او بیگانه می گردد مسلمان کافر حربی درین بتخانه می گردد
2 درین محفل خبر از نور وحدت عارفی دارد که بر گرد سر هر شمع چون پروانه می گردد
1 مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست این آینه رو پرده نشین از نفس ماست
2 بال و پر ما تیر جگردوز خزان است پیراهن گل چاک ز شوق قفس ماست
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به