1 به گریه جوهر بینش ز دیده ما ریخت بهار عنبر ما در کنار دریا ریخت
1 نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا آب باریک قناعت می کند خرم مرا
2 یک سر سوزن تعلق نیست با عالم مرا رشته از پا برنیارد رشته مریم مرا
1 سهل مشمر همت پیران با تدبیر را کز کمال بال و پر پرواز باشد تیر را
2 دشمن خونخوار را کوته به احسان ساز، دست هیچ زنجیری به از سیری نباشد شیر را
1 جان عرشی، فرش در زندان تن باشد چرا؟ شعله جواله در قید لگن باشد چرا
2 لفظ می سازد جهان بر معنی روشن سیاه یوسف سیمین بدن در پیرهن باشد چرا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را