1 دام امید در ره ایام بسته ایم در رهگذار سیل ز خس دام بسته ایم
2 بر دست روزگار روان است حکم ما تا لب ز گفتگو چو لب جام بسته ایم
3 عشق آن حریف نیست که صید زبون کند خود را به زور بر قفس و دام بسته ایم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 سر ما گرم ز زور می بی غش گردد آسیای پر پروانه به آتش گردد
1 جوهر می ز رگ ابر مثنی گردد از شفق رنگ می لعل دو بالا گردد
2 یک زمان پرده ازان روی دل آرا بردار تا سیه خانه این دشت سویدا گردد
1 گر شکر در جام ریزم، زهر قاتل میشود چون صدف گر آب نوشم، عقدهٔ دل میشود
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به