- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از پی دیوانگی تا آستین بالا زدیم همچو مجنون خیمه را در دامن صحرا زدیم
2 زندگانی بهر ما چون غیر دردسر نداشت بر حیات خود به دست مرگ پشت پا زدیم
3 تا به مژگان تو دل بستیم در میدان عشق خویش را بر یک سپاهی با تن تنها زدیم
4 بی نیازی بین که با این مفلسی از فر فقر طعنه بر جاه جم و دارائی دارا زدیم
5 تا قیامت وعده کوثر خمارم می گذاشت باده را در محفل آن حور با هورا زدیم
6 کیست این ماه مبارک کانچه را ما داشتیم در قمار عشق او شب تا سحر یک جا زدیم
7 گر خطرها داشت در پای سیاست فرخی حالیا ما با توکل، دل بر این دریا زدیم