1 تا زلف تو کرد در غم آغشته مرا گم شد ز جفای چرخ سر رشته مرا
2 باری چو رهم بگلشن وصل تو نیست در وادی غم مدار سرگشته مرا
1 ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست
2 اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار نشست از میان صفا برخاست
1 دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا که فغان دردمندان نرسد بگوش اورا
2 دل من زنوش آن لب نرسد بکام هرگز مگر از کسی که داد این لب همچو نوش اورا