تا که در ساغر شراب صاف بی‌غش از فرخی یزدی غزل 144

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

تا که در ساغر شراب صاف بی‌غش کرده‌ایم

1 تا که در ساغر شراب صاف بی‌غش کرده‌ایم بر سر غم خاک از آن آب چو آتش کرده‌ایم

2 قدر ما در می‌کشی میْ‌خوارگان دانند و بس چون به عمری خدمت رندان میْ‌کش کرده‌ایم

3 سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت بی‌جهت ما خاطر خود را مشوش کرده‌ایم

4 نقش‌های پرده دل تا که گردد آشکار چهره را با خامه مژگان منقش کرده‌ایم

5 چشم ما چون آسمان پروین‌فشان دانی چراست بس که دیشب یاد آن بی‌مهر مهوش کرده‌ایم

6 دست ما و شانه هرگز عقده از دل وا نکرد گرچه با زلف تو یک عمری کشاکش کرده‌ایم

7 فرخی چون زندگانی نیست غیر از درد و غم ما دل خود را به مرگ ناگهان خوش کرده‌ایم

عکس نوشته
کامنت
comment