تا حیات من به دست نان دهقان از فرخی یزدی غزل 134

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

تا حیات من به دست نان دهقان است و بس

1 تا حیات من به دست نان دهقان است و بس جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس

2 رازق روزی ده شاه و گدا بعد از خدای دست خون‌آلود بذرافشان دهقان است و بس

3 در اسد چون حوت سوزد ز آفتاب و عاقبت بی‌نصیب از سنبله میزان دهقان است و بس

4 آنکه لرزد همچو مرغ نیم بسمل صبح و شام در زمستان پیکر عریان دهقان است و بس

5 دست هرکس در توسل از ازل با دامنی است تا ابد دست من و دامان دهقان است و بس

6 دور دوران هر دو روزی بر مراد دوره ایست آنکه ناید دور آن دوران دهقان است و بس

7 بر سر خوان، خواجه پندارد که باشد میزبان غافل است از اینکه خود مهمان دهقان است و بس

8 منهدم گردد قصور مالک سرمایه‌دار کاخ محکم کلبه ویران دهقان است و بس

9 نامه طوفان که با خون می‌نگارد فرخی در حقیقت نامه طوفان دهقان است و بس

عکس نوشته
کامنت
comment