1 تا صدق طلب خضر من آبله پا بود هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود
2 از کشمکش عشق رسیدیم به دولت این اره به فرق سر ما بال هما بود
3 سر داد به صحرا دل دیوانه ما را آن گنج که در گوشه ویرانه ما بود
1 آه عالمسوز را در سینه دزدیدن چرا؟ برق را پیراهن فانوس پوشیدن چرا
2 در میان رفته و آینده داری یک نفس اینقدر هنگامه بر یک دم فرو چیدن چرا
1 وصف زلف یار عاجز می کند تقریر را دوری این راه، کوته می کند شبگیر را
2 چشم حیران راست دایم حسن در مد نظر عکس پا بر جا بود آیینه تصویر را
1 نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را شکوه ای از تلخکامی نیست دوراندیش را
2 سوز دل از دست می گیرد عنان اختیار شمع نتواند گره زد اشک و آه خویش را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را