1 تا نهادم پای در وحشت سرای روزگار عمر من در فکر آزادی چو زندانی گذشت
1 دل چسان پیچد عنان آه دردآلود را؟ ز آتش سوزان عنانداری نیاید دود را
2 تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب نیست سیرابی ز خون آن چشم خواب آلود را
1 از صفای دل نباشد حاصلی درویش را نان به خون تر می شود صبح صداقت کیش را
2 نیست غیر از بستن چشم و لب و گوش و دهان رخنه ای گر هست این زندان پر تشویش را
1 نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا آب باریک قناعت می کند خرم مرا
2 یک سر سوزن تعلق نیست با عالم مرا رشته از پا برنیارد رشته مریم مرا
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟