1 (در زیر آسمان دل بی اضطراب نیست در چشم ما غنودگیی هست، خواب نیست)
2 (از روی گرم عشق به جوش است خون خاک هر چند لعل را خبر از آفتاب نیست)
3 (دست تهی گره نگشاید ز کار خویش در حق خود دعای گدا مستجاب نیست)
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم ترا هر قدر افشرده ای دل را، بیفشارم ترا
2 عمرها شد تا کمند آه را چین می کنم بر امید آن که روزی در کمند آرم ترا
1 می توان در زلف او دیدن دل بی تاب را پرده پوشی چون کند شب گوهر شب تاب را
2 غیرت طاق دلاویز خم ابروی او همچو ناخن می خراشد سینه محراب را
1 از فغان شد سر گرانی بیش آن طناز را ناله عاشق بود افسانه خواب ناز را
2 از ریاضت دامن مقصود می آید به چنگ گوشمال آخر شود دست نوازش ساز را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **