1 تن یافت برهنگی ز بی رختی ما دل تن بقضا داد ز جان سختی ما
2 چون دید غم و محنت ما را شب عید بگرفت عزای روز بدبختی ما
1 دوش یارم زد چو بر زلف پریشان شانه را موبهمو بگذاشت زیر بار دلها شانه را
2 نیست عاقل را خبر از عالم دیوانگی گر ز نادانی ملامت میکند، دیوانه را
1 گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود
2 تیشه بر سر زد فرهاد و چو شیرین جان داد دیگران را مگر این همت مردانه نبود
1 ای دوره طهمورث، دل یکدله باید کرد یک سلسله دیوان را در سلسله باید کرد
2 تا این سر سودائی، از شور نیفتاده در راه طلب پا را، پر آبله باید کرد
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی