1 امشب من آن نیم که فغان را فرو برم طوفان کنم ز دیده، جهان را فرو برم
2 شمعی به سینه و نتوانم برون دهم جان سوخت، چند سوز نهان را فرو برم
3 بشناختم که لذت شمشیر و تیر چیست؟ هر دم ز بس که آه و فغان را فرو برم
4 خونابه می خورم ز دل آن دولت از کجا؟ کز لعل یار شربت جان را فرو برم
5 حسرت فرو برم، چو به سینه گره شود آشام خون دل کنم، آن را فرو برم
6 نی سنگ ماند و نی دل سنگین در این خراب تا طعنه های پیر و جوان را فرو برم
7 وه گر نمودی، ای اجل، آخر به پای زود تا من ز خویش نام و نشان را فرو برم
8 روزی به روی ترشی از ابروی تو نرفت تا کی ز دور آب دهان را فرو برم؟
9 من خسروم، شکر شکن، اما به ذکر دوست خواهم ز ذوق کام و زبان را فرو برم