- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا دیده دلم عارض آن رشک پری را پوشیده به تن جامه دیوانه گری را
2 چون مرد هنرپیشه به هر دوره ذلیل است خوش آنکه کند پیشه خود بی هنری را
3 شب تا به سحر در طلب صبح وصالت بگرفته دلم دامن آه سحری را
4 در عصر تمدن چون توحش شده افزون بر دیده کشم سرمه عهد حجری را
5 یاقوت مگر پیش لب لعل تو دم زد کز رشک چو من جلوه دهد خون جگری را
6 از روز ازل دست قضا قسمت ما کرد رسوائی و آوارگی و دربدری را
7 تا فرخی از سر غم عشق خبر شد رجحان دهد از هر خبری بیخبری را