1 پامال شود بفتنه هر مال که هست گردد شب غم روز و هر اقبال که هست
2 چون عاقبت اینست چه تشویش کنیم روزی بشب آریم بهر حال که هست
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را
2 دود درون من ترا دفع گزند بس بود جان کسی چه میکنی دود دل سپند را