آنانکه ترا به خویش ترغیب از فرخی یزدی رباعی 181

1 در کهن ایران ویران انقلابی تازه باید سخت از این سست‌مردم قتل بی‌اندازه باید

2 تا مگر از زردرویی رخ بتابیم ای رفیقان چهره ما را ز خون سرخ دشمن غازه باید

1 مرگ هم در شب هجران به من ارزانی نیست بی تو گر زنده بماندم ز گران جانی نیست

2 مشکل هر کسی آسان شود از مرگ اما مشکل عشق بدین سهلی و آسانی نیست

1 در غمت کاری که آه آتشینم کرده است آنقدر دانم که خاکسترنشینم کرده است

2 دولت وصل تو شیرین لب بر غم آسمان با گدائی خسرو روی زمینم کرده است

1 این ستمکاران که می‌خواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند

2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند

1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی

2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی