- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن دسته که سرگشته سودای جنونند پا تا به سر از دایره عقل برونند
2 دانی که بود رهرو آزادی گیتی آنانکه در این بادیه آغشته بخونند
3 در محفل ما صحبتی از شاه و گدا نیست دانی همگی عالی و عالی همه دونند
4 با پنجه برآرند زبان از دهن شیر آنانکه ز سر پنجه تو زبونند
5 جویای وکالت ز موکل نبود کم این دوره جگر سوختگان بس که فزونند
6 از جلوه طاوسی این خلق بترسید کز راه دورنگی همه چون بوقلمونند
7 چون زاغ کشاندند سوی خانهخرابی این خانهخرابان که به ما راهنمونند