آن دسته که سرگشته سودای جنونند از فرخی یزدی غزل 103

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

آن دسته که سرگشته سودای جنونند

1 آن دسته که سرگشته سودای جنونند پا تا به سر از دایره عقل برونند

2 دانی که بود رهرو آزادی گیتی آنانکه در این بادیه آغشته بخونند

3 در محفل ما صحبتی از شاه و گدا نیست دانی همگی عالی و عالی همه دونند

4 با پنجه برآرند زبان از دهن شیر آنانکه ز سر پنجه تو زبونند

5 جویای وکالت ز موکل نبود کم این دوره جگر سوختگان بس که فزونند

6 از جلوه طاوسی این خلق بترسید کز راه دورنگی همه چون بوقلمونند

7 چون زاغ کشاندند سوی خانه‌خرابی این خانه‌خرابان که به ما راهنمونند

عکس نوشته
کامنت
comment