1 آن قوم که با عاطفه و انسانند با قید اصول بنده احسانند
2 چون نیست اصول اقل و اکثر همگی در چشم اصول بین ما یکسانند
1 چون شرط وفا هیچ بجز ترک جفا نیست گر ترک جفا را نکنی شرط وفا نیست
2 کس بار نبست از سر کویت که دو صد بار در هر قدم او را نظری سوی قفا نیست
1 گر یوسف من جلوه چنین خوب نماید خون در دل نوباوه یعقوب نماید
2 خونریزی ضحاک در این ملک فزون گشت کو کاوه که چرمی به سر چوب نماید
1 قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت گر گفت مدح سرو چمن همچو من نگفت
2 هر جا روی حکایت شیرین و خسرو است یک تن سخن ز درد دل کوهکن نگفت
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند