1 از بهر سری ذلیل نتوان بودن در خانه شب رحیل نتوان بودن
2 جان مال تو شد چرا فدابت نکنم از مال کسان بخیل نتوان بودن
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 مژده گل چه میدهی عاشق مستمند را داغ دل است هر گلی مرغ اسیر بند را
2 دود درون من ترا دفع گزند بس بود جان کسی چه میکنی دود دل سپند را