1 این ریش پروران که گرفتار شانه اند غافل که صد خدنگ بلا را نشانه اند
2 در خانمان خرابی دل سعی می کنند این غافلان که در پی تعمیر خانه اند
1 اگر نه مدِّ بسمالله بودی تاجِ عنوانها نگشتی تا قیامت نو خطِ شیرازه، دیوانها
2 نهتنها کعبه صحراییست، دارد کعبهٔ دل هم به گردِ خویشتن از وسعتِ مشرب بیابانها
1 نیست حاجت دیده بان حسن عتاب آلود را دور باش از خود بود حسن حجاب آلود را
2 پشت این تیغ سیه تاب است از دم تیزتر کیست بیند خیره آن مژگان خواب آلود را
1 مرکز خاک است گردون آسمان عشق را لامکان یک پله باشد آستان عشق را
2 تا چه آید، روشن است، از دست این یک قبضه خاک چرخ نتوانست زه کردن کمان عشق را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم