روزگاری شد که سر تا پا دلی از فرخی یزدی غزل 157

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

روزگاری شد که سر تا پا دلی غمناک دارم

1 روزگاری شد که سر تا پا دلی غمناک دارم همچو صبح از دست غم هر شب گریبان چاک دارم

2 من تن تنها و خلقی دشمن جانند، اما دوست چون شد دوست با من کی ز دشمن باک دارم

3 آتش غم داد بر باد فنا بنیاد هستی اینک از آن شعله در چشم آب و بر سر خاک دارم

4 پاکبازم در قمار عشق هر چند، ای حریفان پیش پاکان دامنی با پاک بازی پاک دارم

5 شش جهت از چار سو شد چون قفس بر طایر دل این دو روز عمر عزم سیر نه افلاک دارم

عکس نوشته
کامنت
comment