- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مهی بر آمد و از ماه من خبر نرسید نسیمی از سر آن زلف تازه تر نرسید
2 کدام دیده خونبار شد عنانگیرش؟ که دور مانده من هیچ از آن سفر نرسید
3 زبان ز پرسش آیندگانم آبله شد کز آن مسافر ره دور من خبر نرسید
4 بسوختم به شب هجر و کنج تنهایی که کس ز حال من مستمند بر نرسید
5 کجا به صحبت یاری به عیش بنشستم؟ که هجر تیغ کشیده دو اسپه در نرسید
6 ز خون دیده نوشتم هزار نامه درد هنوز قصه اندوه من، به سر نرسید
7 گذشت بر دلم اندوه صد هزار قیاس هنوز این شب هجر مرا سحر نرسید
8 به صد دعا نظری خواست در رخش، خسرو در انتظار بمرد و بدان نظر نرسید