1 بعد سالی در گلستان جلوهای گل کرد و رفت خندهای بر بی قراریهای بلبل کرد و رفت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن کاین صید رام می شود از وا گذاشتن
2 بی انتظار دامن ساحل گرفتن است چون موج دست بر دل دریا گذاشتن
1 راه خوابیده رسانید به منزل خود را نرساندی تو گرانجان به در دل خود را
2 تا چو گرداب توان ریشه رسانید به آب همچو کشتی مکن آلوده ساحل خود را
1 آنچنان کز رفتنِ گل، خار میمانَد به جا از جوانی حسرتِ بسیار میمانَد به جا
2 آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است آنچه از عمرِ سبکرفتار میمانَد به جا
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به