1 چرخ از من قرار من بستد تا ز دستم نگار من بستد
2 ماه مشگین عذار من بربود سروچابک سوار من بستد
3 خود دلی داشتم من از همه چیز عشق بی اختیار من بستد
4 گله کردست ابر از چشمم که بیک بار کار من بستد
5 هجر میکرد قصد جانم و چرخ یار او گشت و یار من بستد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 روی یارم ز آفتاب اکنون نکوتر میشود تا به گرد ماه از مشک چنبر میشود
2 مرکز شمشاد او از لعل و یاقوت آمدست پر او ز دیبای او از مشک و عنبر میشود
1 باد عنبر بیز بین کز روضه حور آمدست این گوهر باش بین کز چشمه نور آمدست
2 از نسیم آن هوا پر مشک و عنبر شداست وز سر شک این جهان پر در منثور آمدست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به