-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نظری فکن که دارم تن زار و روی زردی لب خشک و دیده تر دل گرم و آه سردی
2 تو که آفتاب حسنی چه غمت ز خاکساران که بدامن تو هرگز ننشسته است گردی
3 غم جان خسته ما نخورد طبیب جانها مگر این طبیب مارا بدهد خدای دردی
4 دل خسته زخم هجران به هلاک کرد درمان اگر این دوا نبودی دل ریش ما چه کردی
5 سر آنحریف گردم که بخون خویش رقصد نه چو گرد باشد بره تو هرزه گردی
6 که رسد بخضر و عیسی برسان بما خدایا نفس حیات بخشی قدم جهان نوردی
7 تو بسعی خویش اهلی نشوی قبول دلها مگر آنکه بر تو افتد نظر قبول مردی
8 بصد خون جگر فرهاد اگر در کوه راهی کرد تو همت پیشه کن اهلی که کوه از پیش برداری